Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-05-02@05:04:06 GMT

عباس آسمیه چگونه به شهادت رسید؟

تاریخ انتشار: ۶ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۳۳۱۵۲۹

عباس آسمیه چگونه به شهادت رسید؟

عباس آسمیه دهم تیرماه سال ۱۳۶۸ در رجایی شهر کرج، در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. او دومین فرزند خانواده بود. از کودکی به هیئت و حضور در مساجد و ذکر اهل بیت (ع) علاقه داشت. بسیار آرام و خوش اخلاق بود. کارهایش را آرام و خاموش انجام می‌داد. همیشه با وضو بود و مراقب رفتارش با اطرافیانش بود.

از آن جا که به علوم اسلامی علاقه‌مند بود به مطالعه کتاب‌های حوزوی علاقه داشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بعد از گرفتن دیپلم در رشته مدیریت بازرگانی وارد دانشگاه قزوین شد. در دوره راهنمایی عضو بسیج شد و چهار سال به صورت افتخاری خادم مسجد معصومه (س) در محله ۱۳ آبان کرج بود.

در سال ۱۳۹۱ با مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی فارغ التحصیل شد و بعد به دلیل علاقه‌اش به خدمت، وارد واحد هوافضای سپاه شد. مدتی بعد به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شد. قصد داشت به سوریه اعزام شود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. در دی ماه ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد. روز بیست و یکم دی سال ۱۳۹۴ پس از حضور در مناطق تحت کنترل گروه تروریستی در منطقه خان طومان در نبرد با دشمن تکفیری به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از ۷ سال شناسایی و به وطن رجعت نمود.

شهید آسمیه در وصیتنامه‌اش آورده است:

این حقیر در ایام اربعین سید و سالار شهیدان در مقابل حرم حضرت ارباب (ع)، خداوند خواسته و امام حسین (ع) را به عنوان واسطه قرار دادم تا این جهاد و پیکار نصیبم گشته و شهادت روزی این بنده سراپا تقصیر گردد. اگر عزم رفتن به سوریه کردم از خداوند خواستار این موضوع گشتم به این دلیل بود که نمی‌توانستم نسبت به مظلومیت مردم سوریه، در خطر بودن حرم آل الله که اگر فداکاری آن‌ها نبود چیزی از اسلام باقی نمانده بود بی تفاوت باشم. تلاش تکفیری‌ها در جهت مخدوش ساختن چهره اسلام در عالم بود و البته ندای رهبر فرزانه انقلاب که فرمودند سوریه نباید سقوط کند، که اگر در این مقطع زمانی و مکانی در مقابل‌شان ایستادگی نکنیم باید در مرز‌های خودمان شاهد آغاز درگیری‌ها باشیم. به برکت انقلاب اسلامی و خون پاک شهیدان راه امروز جمهوری اسلامی به حدی از توان نظامی و دفاعی رسیده که نه تنها هیچ قدرتی توان دست درازی به خاک پاک آن را ندارند بلکه آماده دفاع و یاری مظلومین عالم نیز هست. همان طور که قرآن کریم می‌فرماید برای احیای حق و مبارزه با ظلم تک تک قیام کنید حتی اگر در این راه تنها بودید چرا که خداوند یار و یاور مظلومین است.

مادر جان عاشقانه‌ترین لحظاتم را با تو گذرانده‌ام. بعد از خدا، تو را بسیار بسیار دوست دارم و از تو می‌خواهم آرامش خودت را حفظ کنی، چرا که آرامش تو خانواده را مدیریت خواهد کرد. پس هر زمان به یادم افتادی یاد حضرت زینب (س) باش و از او صبر بخواه.

با توجه به رجعت و تشییع پیکر مطهر شهید عباس آسمیه در هفتم محرم ۱۴۴۴، فرصتی دست داد با مادر، برادر و همرزم این شهید مدافع حرم به گفتگو بپردازیم.

خانم فریدونی مادر شهید آسمیه گفت: عباس خیلی اهل هیئت و مسجد بود و از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهل بیت (ع) استفاده می‌کرد. او می‌گفت: «زنده بودن من مدیون ماه محرم و صفر است.» بیشتر اوقات صبح‌ها به یاد امام حسین (ع) روضه می‌خواند و بر سینه می‌زد. به او می‌گفتم: «عباس جان! قلبت پاره می‌شود، اینقدر سینه نزن.» در جوابم لبخند میزد و می‌گفت: «آن کس که برای او سینه می‌زنم خودش محافظ من هست.» همیشه با وضو بود. بسیار با اخلاق و با تقوا بود.

وی افزود: اخلاقش خیلی خوب بود و فرمانده‌اش می‌گفت عباس هفته‌ای یک خواستگار دارد. در ایام اربعین با خانواده‌ای در شیراز آشنا شدیم و دو خانواده نیز گفتگو‌هایی با هم داشتیم. قرار بود وقتی از مأموریت سوریه برگشت، مراسم بگیریم، که گویا قسمت پسرم نبود رخت دامادی تنش کند. دو سال بود وارد سپاه شده بود. مدتی بود به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا به خطرناک بودن کارش می‌شنید، می‌گفت: «مادر جان غصه من رو نخور، من به عشق کسی میرم که اگر تیر بخورم میدونم خودش برای بردن من میاد.»

مادر این‌شهید مدافع حرم در ادامه گفت: عباس هیچ حرفی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک مأموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری‌اش را نداشتم، برای همین زمانی که ساکش را می‌بست، بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم. آن شب چند بار تماس گرفت. وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولین مربوطه اجازه گرفت و به خانه آمد. گفت: «مادر! هر وقت جنگ بشه و من برم توی اون جنگ، حتماً شهید می‌شم. چون از امام حسین (ع) خواستم. بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین (ع) گریه کن.»

فریدونی ادامه داد: آن شب، سخت دلتنگش بودم. وقتی نیمه شب از خواب بلند شدم متوجه شدم چراغ اتاقش روشن است. دلم به من می‌گفت عباس دارد وصیتنامه می‌نویسد. طاقت نیاوردم جلو بروم و خلوتش را به هم بزنم. بعد از شهادتش یکی از نوشته‌هایش را پیدا کردم. نوشته‌اش مربوط به زمانی بود که به کربلا می‌رفت. در آن با کلمات و واژه‌هایی زیبا خداوند را قسم داده بود تا شهادت نصیبش شود. از خداوند خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت، مرگش را در روضه‌های امام حسین (ع) قرار دهد.

در ادامه برادر شهید عباس آسمیه گفت: عباس در طول هفته یک برنامه منظم برای خودش داشت. شنبه‌ها از منبر و مجلس مسجد جامع کرج استفاده می‌کرد. یکشنبه‌ها به مسجد حضرت معصومه (س) در محله ۱۳ آبان کرج می‌رفت. دوشنبه‌ها به مسجد امام حسن (ع) در دهقان ویلا کرج می‌رفت و از درس عرفان و تفسیر قرآن دکتر روحی که از شاگردان آی ت الله بهجت بود بهره می‌برد. سه شنبه‌ها با آقای عباس چهرقانی که بعد‌ها همرزمشان شد در هیئتی شرکت می‌کرد که گاهی در منزل آقای چهرقانی برگزار می‌شد و گاهی در مسجد امام جعفر صادق (ع) در فاز یک شهرک اندیشه. چهارشنبه‌هایش هم وقف عملیات شبانه گشت، ایست و بازرسی در کوهسار تهران بود که با دوستش آقای صالح خضرلو در آن شرکت می‌کرد. پنج شنبه‌ها هم در مسجد فلکه دوم فردیس دعای کمیل می‌رفت. جمعه صبح در همان مسجد دعا می‌خواند و عصر جمعه دوباره به شهرک اندیشه و به مسجد امام حسن (ع) می‌رفت.

وی ادامه داد:یکی از فرماندهان برادرم سرهنگ یزدانیان می‌گفت: «عباس نصفی از حقوق ماهیانه‌اش را صرف امور خیریه می‌کرد. در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانواده‌ای می‌داد که یکی‌شان بیمار سرطانی داشت و دیگری بچه یتیم. در طول ماه بیست روزش را روزه می‌گرفت و غذایی که از محل کارش به او می‌دادند، به خانواده‌های مستمند می‌داد عباس تواضع و مهربانی عجیبی داشت. در هوافضای سپاه، مسئول ارزشیابی شایستگی پاسدار‌ها بود. با کلی سرباز سر و کار داشت. اما همیشه در برخورد با زیر دستانش یک دست روی سینه داشت و با تواضع و مهربانی برخورد می‌کرد.» آقای ابوالفضل محمدی یکی از سربازان برادرم بعد از شهادتش با همشهری مصاحبه و از خوش اخلاقی شهید کلی تعریف کرده است.

برادر این شهید مدافع حرم گفت: برای اعزام به سوریه خیلی تلاش کرد. برادرم از سال ۱۳۹۳ تصمیم جدی گرفت که مدافع حرم شود. عاشق رفتن بود، اما اجازه‌ی رفتن به او نمی‌دادند. سال ۱۳۹۴ دیگر تاب ماندن نداشت. اردیبهشت همان سال تقاضای استعفا داد که نپذیرفتند. از تیرماه پیگیر نامه عدم نیازش بود. فرماندهانش می‌گفتند، برای گرفتن امضا ساعت‌ها پشت در اتاق می‌ایستاد. عباس قبل از اعزامش گفته بود که من بروم خیلی زود شهید می‌شوم. مادرم که این حرفش را شنید گفت: «چرا شهید بشی، برو، بجنگ و برگرد.» عباس گفت: «در سوریه چیزی جز شهادت نیست.» شب چهارم دی ماه بود. با هم خلوت کرده بودیم. خیلی از حرف‌هایش را با من در میان می‌گذاشت. غیر از برادری مثل دو دوست بودیم. آن شب به من گفت: «تموم شد.» گفتم: «چی تموم شد؟» گفت: «زمان شهادتم نزدیک شده!» آرام ضربه‌ای به شانه‌اش زدم و گفتم: «اول رضایت پدر و مادر رو بگیر بعد.» گفت: «از لحاظ قانونی بعد از بیست و دوسالگی نیاز به اجازه‌ی والدین نیست.» فهمیدم که تصمیمش برای رفتن جدی است. درست پنج روز از اعزامش گذشته بود که در خان طومان به همراه عباس آبیاری، میثم نظری، مهدی حیدری به شهادت رسیدند. برادرم جز پانزده نفری بود که روی یک تپه مقاومت می‌کردند و از میان آن‌ها سیزده نفر شهید و دو نفر مجروح شدند. پیکرش ۷ سال بعد برگشت و در ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ در کرج تشییع و در امامزاده محمد (ع) به خاک سپرده شد.

همرزم این شهید مدافع حرم هم گفت: ساعت حدود چهار بامداد بود که بچه‌های رزمنده آماده عملیات شدند و همگی راهی منطقه خان طومان در جنوب حلب شدیم. نماز صبح را با پوتین خواندیم. بعد از نماز رفتیم پشت یک دیوار کوچک و آنجا مستقر شدیم و منتظر فرمان حمله ماندیم. آنجا به غیر از نیرو‌های ایرانی رزمنده‌هایی از فاطمیون (افغانستانیها)، زینبیون (پاکستانیها) و حیدریون (عراقی‌ها) نیز بودند. فرمان شروع عملیات صادر شد. ما باید از یک دشت وسیع عبور می‌کردیم، خودمان را به ارتفاعات خان طومان می‌رساندیم و آنجا را از دشمنان پس می‌گرفتیم. هوا کم کم ابری و سرد شد، کمی بعد بارندگی شد. دشت در تیررس تک تیر اندازان داعشی بود و مدام شلیک می‌کردند. ابتدا بچه‌های تیپ فاطمیون و زینبیون وارد دشت شدند و همان اوایل عملیات چند نفر تیر خوردند؛ مجروحان را به عقب برمی‌گرداندند.

وی افزود: در اثر باران، زمین گلی و باتلاقی شده بود و طی مسیر را دشوار کرده بود. به هر سختی بود در حالی که دشمن ما را به گلوله بسته بود. من و عباس به سرعت از دشت عبور کردیم و به بالای تپه رسیدیم. بالای تپه با داعشی‌ها درگیر شدیم. عباس با سه نفر دیگر از دوستانمان جلوتر رفت. این چند نفر واقعاً شجاعانه می‌جنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. همانجا به ناحیه قلب و پهلوی عباس گلوله اصابت کرد و به شهادت رسید. متأسفانه داعشی‌ها به آن منطقه تسلط پیدا کردند و ما مجبور به عقب نشینی شدیم و به همین خاطر پیکر عباس همان جا بر روی خاک‌ها ماند و تا ۷ سال جاویدالاثر بود.

منبع: مهر

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: شهید دفاع مقدس شهید مدافع حرم عباس آسمیه خان طومان امام حسین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۳۱۵۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آقا معلم در لیست ترور!

نام اودرکنار نام شهید رجایی در یک لیست ترور به تایید سرکردگان سازمان منافقین رسیده بود. قرار بود رجایی و چگینی که دو یار همراه بودند در یک محدوده زمانی ترور شوند و همین هم شد و رجایی را هشتم و چگینی را دوازدهم شهریور به شهادت رساندند!

به گزارش ایسنا، متن پیش رو روایتی از زندگی و زمانه معلم شهید قدرت‌الله چگینی است که جام جم در روز گرامیداشت مقام معلم منتشر کرده است: معلم شهید «قدرت‌اللهچگینی» در قزوین متولد شد و دوران نوجوانی خود را در این شهر سپری کرد اما به دلیل مخالفت با رژیم پهلوی برای معلمی به اجبار راهی الیگودرز استان لرستان ‌شد و پس از فعالیت‌های موثر در قبل و بعد از انقلاب مقابل منزل خود در خیابان تبریز شهر قزوین به دست منافقین به شهادت رسید.

نام اودرکنار نام شهید رجایی در یک لیست ترور به تایید سرکردگان سازمان منافقین رسیده بود. قرار بود رجایی و چگینی که دو یار همراه بودند در یک محدوده زمانی ترور شوند و همین هم شد و رجایی را هشتم و چگینی را دوازدهم شهریور به شهادت رساندند!مهم‌ترین خصوصیت استاد چگینی در نگاه هر بیننده، اهمیت او به آراستگی ظاهری‌اش بود؛ آن هم در اواخر دهه ۵۰ و اولین سال از دهه ۶۰ که خوش‌پوشی و خوش‌تیپی شاید بازخورد خوبی نداشت و اساسا پرداختن به ظاهر به مثابه نپرداختن به باطن تعبیر می‌شد!این معلم فهمیده با همین روش توانسته بود شاگردان و جوانان زیادی را پای حرف و بحثش بنشاند و با آنها از قرآن صحبت کند. نکته دیگر زندگی شهید چگینی، توجه بیش از حد او به تربیت فرزندان و حفظ چارچوب خانواده بود. او در این زمینه هم بسیار موفق بود و روش‌های جالب برای تربیت پسرانش در جای خود بسیار خواندنی و شنیدنی است.
     
کاندیدای مجلس شورای اسلامی
چند روز بیشتر به برگزاری دور دوم انتخابات مجلس باقی ‌نمانده و شهید چگینی برای دور اول مجلس شورای اسلامی نامزد شده بود. خاطره زیر مربوط به همان زمان است که در تمام مدت تبلیغات مدام به اعضای ستاد و مجریانش تاکید و سفارش می‌کرد که «حق ندارید پوستر مرا روی دیوار خانه مردم بچسبانید و اگر خواستید این کار را بکنید باید از صاحبخانه اجازه بگیرید. اگر هم احیانا به اموال کسی خسارت زدید، باید صاحبش را پیدا کنید و حلالیت بخواهید». اگر کسی این موارد را رعایت نمی‌کرد چگینی بی‌درنگ عذرش را می‌خواست. یک بار به او گفتم: برادر من! چرا این‌قدر سختگیری می‌کنی؟ به شدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: همان‌طور که برای رفتن به مسجد نباید از راه فاضلاب وارد شد، مجلس را هم که مکان مقدسی است نباید با ضایع کردن حقوق مردم و انجام اعمال ناصواب و شبهه‌ناک آلوده کرد. کسی که می‌خواهد به مجلس برود باید همه چیز را رعایت کند.
     
خیابان تبریز
درباره ویژگی‌ها و سیره معلم شهید قدرت‌الله چگینی کتابی هم با نام «خیابان تبریز» منتشر شده است. هر چند این کتاب باعث شده یکی از هزاران شهیدی که نام‌شان در حال فراموشی است، دوباره به حافظه مردم بازگردد اما با توجه به سبک خاطره‌نگاری که برای نگارش این کتاب از آن استفاده شده است، جنبه‌های زیادی از زندگی این شهید و راه و روش او پنهان باقی می‌ماند، چنان‌که در این کتاب اشاره چندانی به نحوه ارتباطات خانوادگی این شهید به‌ویژه رابطه شهید با فرزندان و همسرش نشده است، در حالی که برای ارائه یک الگوی شاخص از یک شهید باید به تمام زوایای زندگی او پرداخت.
     
همچنان زیر غبار
معلم شهید قدرت‌ الله چگینی حقیقتا عنصر شریف و مجاهدی بوده که مرور زندگی‌اش برای آنان که دل در گرو تعلیم و تربیت دارند، لازم و ضروری است. این آقا معلم دوست‌داشتنی بوده و ویژه. هر برهه از زندگی و مبارزات و تدریس و فعالیت‌های او، هر کدام را که خوب بنگریم و تامل کنیم و حوصله به خرج بدهیم، نکته‌ها و درس‌ها و البته عجایبی در آنها می‌بینیم که راحت از کنار آنها نمی‌شود گذشت. به نظر می‌آید در تاریخ ادبیات پایداری انقلاب، حق این شهید به خوبی ادا نشده و آنچنان که باید غبار از چهره تابناک این شهید کنار نرفته است!

ترکیب معلم و شهید
آنها که اهل دقت و فراست دراوضاع واحوال زمانه هستند وتاریخ زندگی پرفرازونشیب انسان رامطالعه کرده‌اند به خوبی درمی‌یابند که برای ساخت بشر و رشدوتعالی او، معلم ومربی چه نقش بی‌بدیلی دارد.مرحوم استاد علی صفایی حایری جمله‌ای به این مضمون دارد که‌: «اگر در عالم کاری بهتر و والاتر از معلمی بود، خدا آن کار را به انبیاء و اولیاء و خوبان خودش می‌داد... حقیقت این است که مقامی بالاتر از معلمی و هدایتگری نیست.هیچ شان ورتبه‌ای به پای معلمی نمی‌رسد. معلم کارش با روح و جان و فکر آدمی است و از این حساس‌تر و مهم‌تر برای انسان پیدا نمی‌شود که روح و جانش راعلو ارتقاء بدهد. زندگی و افکار و مجاهدت‌ها و تجربیات این والاگوهران را باید دید وشنید ونوشید. خاصه آن که آن معلم پس ازعمری دویدن و سوختن، خلعت مبارک شهادت را پوشیده باشد. آیا از ترکیب «معلم شهید» زیباتر و دلپذیرتر پیدا می‌شود؟»

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • تشییع و خاکسپاری پیکر ۲۰ شهید دفاع مقدس در ۹ استان‌
  • پیکر شهید عباس رمضانی پس از ۳۸ سال شناسایی شد
  • تشییع پیکر شهید رنجنوش، شنبه ۱۵ اردیبهشت در همدان
  • آقا معلم در لیست ترور!
  • پایان انتظار ۳۷ ساله مادر شهید در شیراز
  • دیدار استاندار قزوین با خانواده شهید معلم، رجبعلی قربانی
  • حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
  • پخش مستند «مسئله حجاب» از شبکه یک
  • شناسایی هویت شهید دفاع مقدس
  • تشییع و خاکسپاری پدر شهید والامقام عباس چاه کبوتری در گرگان